اخرب

لغت نامه دهخدا

اخرب. [ اَ رَ ] ( ع ص ) شکافته گوش. کفته گوش. سوراخ کرده گوش. || که بدنبال چشم نگرد. || ویران. ( غیاث اللغات ). || ( اصطلاح عروض ) وزن بحری که در آن خرب واقع شود و خرب بالفتح به اصطلاح عروض ، انداختن میم و نون مفاعیلن است تا فاعیل بماند مفعول بضم لام که لفظ مستعمل است بجای آن بنهند چون اول و آخر رکن را انداختند خرابی تمام در آن راه یافت لهذا اخرب نام کردند. ( غیاث اللغات ). الاخرب من اجزاءالعروض ماکان اخرم مکفوفاً مثل مفاعیل یحول الی مفعول. ( منتهی الارب ). و رجوع به المعجم فی معاییر اشعار العجم تألیف شمس قیس چ طهران ص 44 و 86 و رجوع به مضارع شود. || ( اِمص ) گشادگی شکاف گوش.
اخرب. [ اَ رَ ] ( ع ن تف ) نعت تفضیلی از خراب.
- امثال :
اخرب من جوف حمار ؛ اخلی من جوف حمار. ( مجمعالامثال میدانی در اخلی... ).
اخرب. [ اَ رَ/ رُ ] ( اِخ ) موضعی در زمین بنی عامربن صعصعة و وقعه بنی نَهد و بنی عامر آنجا بوده است. امروءالقیس راست :
خرجنا نُریغُ الوَحش َ بین ثُعالة
و بین رُحَیات الی فج أخْرُب ِ
اذا ما رَکبنا قال وِلدَان ُ اهلنا
تعالوا الی أن یأتِنا الصیدُ نَحطب ِ.( معجم البلدان ).

فرهنگ معین

( اَ رَ ) [ ع . ] (ص . ) در علم عروض آن است که میم اول و نون آخر «مفاعیلن » را بیندازند تا «فاعیل » بماند، آن را به «مفعول » تبدیل کنند و اسم این زحاف «خرب » است و اسم جزیی که عمل «خرب » در آن واقع شود «اخرب ».

فرهنگ عمید

در عروض، ویژگی پایه ای که در آن مفاعیلن به مفعولُ تغییر یافته است.

فرهنگ فارسی

خرابتر، ویرانتر، شکافته گوش، مردی که گوشش راشکافته یاسوراخ کرده باشند، نام بحری یاوزنی ازشعرکه در آن خرب واقع شود
( صفت ) آنست که میم اول و نون آخر ( مفاعیلن ) را بیندازند تا ( فاعیل ) بماند آنرا به ( مفعول ) تبدیل کنند و اسم این زحاف ( خرب ) است و اسم جزئی که عمل ( خرب ) در آن واقع شود ( اخرب ) ٠
موضعی در زمین بنی عامر

دانشنامه آزاد فارسی

اَخْرَب
رجوع شود به:خرب

ویکی واژه

در علم عروض آن است که میم اول و نون آخر «مفاعیلن» را بیندازند تا «فاعیل» بماند، آن را به «مفعول» تبدیل کنند و اسم این زحاف «خرب» است و اسم جزیی که عمل «خرب» در آن واقع شود «اخرب».
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم