اتسام

لغت نامه دهخدا

اتسام. [ اِت ْ ت ِ ] ( ع مص ) داغ و نشان پذیرفتن. ( منتهی الارب ). بچیزی نشان شدن. || خویشتن را بچیزی داغ و نشان کردن. ( منتهی الارب ). خود را بچیزی نشان کردن. خویشتن را نشان کردن. ( تاج المصادر بیهقی ).

فرهنگ معین

(اِ تِّ ) [ ع . ] (اِمص . ) نشان دار شدن ، موسوم شدن ، نامیده شدن .

ویکی واژه

نشان دار شدن، موسوم شدن، نامیده شدن.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال شمع فال شمع فال تاروت فال تاروت فال درخت فال درخت فال قهوه فال قهوه