لغت نامه دهخدا
حسناء. [ ح َ] ( ع ص ) زیبا ( زن... ). زن جمیله. ( غیاث ). تأنیث حسن. زن خوب. رجوع به نجیب شود. ج ، حِسان :
گردان بسان کفچه ای گردن بسان خفجه ای
و اندر شکمشان بچه ای حسناء مثل الجاریه.منوچهری.زهری عسل نوش عجوزه ای در جلوه حسنائی پرنیان پوش. ( تاریخ بیهقی ).
و گاه حسنا بی مّدبکار برند :
خانه چون خلد است و من چون آدمم زیرا مرا
حور گندم گون حسنا دادی احسنت ای ملک.خاقانی.