حاقن

لغت نامه دهخدا

حاقن. [ ق ِ ] ( ع ص ) نعت فاعلی از حَقْن. آنکه او را گمیز بشتاب گرفته باشد. حابس البول. ( مهذب الاسماء ). آنکه بول آمده را نگاه دارد، یقال : لا رأی لحاقن. و فی المثل : و انا منه کحاقن الاهالة؛ یعنی ماهر و حاذقم به آن ، و اهاله پیه گداخته باشد. ( منتهی الارب ) : عبدالرحمن گفت من حاقنم بکنار بام باید شد، هر دو بکنار بام شدند عبدالرحمن خویشتن را از بام فروافکند. ( تاریخ سیستان ). || هلال ٌ حاقن ؛ ماه نوکه هر دو کناره وی بسوی بالا باشد. ( منتهی الارب ).

فرهنگ معین

(قِ ) [ ع . ] (اِفا. ) آن که وی را بول به شتاب گرفته باشد، حبس کنندة ادرار.

فرهنگ فارسی

( اسم ) آنکه وی را بول بشتاب گرفته باشد حبس کنند. ادرار .
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
ذکر یا حمید الفعال ذالمن
ذکر یا حمید الفعال ذالمن
کافر همه را به کیش خود پندارد
کافر همه را به کیش خود پندارد
خنیاگر
خنیاگر
افتراق
افتراق