تشلیخ

لغت نامه دهخدا

تشلیخ. [ ت َ ] ( اِ ) سجاده بود. ( لغت فرس اسدی چ اقبال ص 77 ) ( اوبهی ). سجاده و جای نمازباشد. ( فرهنگ جهانگیری ) ( از برهان ) ( از فرهنگ رشیدی ). سجاده و مصلی. ( شرفنامه منیری ). همان تسلیخ که سجاده باشد. ( انجمن آرا ) ( آنندراج ). دکتر محمد معین درحاشیه برهان آرد: در سه نسخه از لغت فرس اسدی هم کلمه تشلیخ بمعنی سجاده آمده و بیتی نامفهوم از ابوالعباس شاهد آمده ، بگمان ما این هیأت غریب ، که هیچ شباهتی با وزن و هیأت معهوده کلمات فارسی و قیافه آنها ندارد یا محتملاً از یکی از السنه سامی و آرامی از قدیم الایام در زبان فارسی داخل شده بوده است و بعدها مهجور و متروک شده یا آنکه صاف و ساده تصحیف کلمه تسبیح بوده است که کسی در عبارتی بواسطه کم و زیادبود نقاط آن این کلمه را بد خوانده و به تشلیخ یا تسلیخ تصحیف کرده بوده و از پیش و پس عبارت هم معنی سجاده برای آن حدس زده بوده است. در هر حال صحت و اصالت این کلمه تا درجه زیادی قرین شک و تردید در ذهن انسان جلوه گر می شود. ( نقل به اختصار از مقاله علامه ٔمرحوم قزوینی بعنوان «تسبیح بمعنی سبحه صحیح و فصیح است » در مجله یادگار سال 2 شماره 5 ) :
این سلب من در ماه دی
دیده چون تشلیخ در کیشان ( ؟ )ابوالعباس ( از لغت فرس اسدی ).و رجوع به تسبیح و تسلیخ شود.

فرهنگ معین

(تَ ) [ معر. ] (اِ. ) سجاده ، جانماز.

فرهنگ عمید

سجاده، جانماز.

فرهنگ فارسی

( اسم ) سجاده .

ویکی واژه

احتمالاً مصحف از فارسی معرب *تشکنج، از فارسی میانه taškanag «زیرپوش».
سجاده، جانماز. (؟)
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال فنجان فال فنجان فال امروز فال امروز فال احساس فال احساس فال سنجش فال سنجش