انگارش

لغت نامه دهخدا

انگارش. [ اَ / اِ رِ ] ( اِمص ) انگاردن. ( ناظم الاطباء ). || ( اِ )انگارده. افسانه. سرگذشت. ( برهان قاطع ). افسانه. قصه. سرگذشت. انگارده. || افسانه گو. || نامه اعمال. ( ناظم الاطباء ). || علوم انگارش ، علوم وهمیه. علوم فرضیه. علوم ریاضی. ( یادداشت مؤلف ) : چنانکه شکلها و چنانکه شمار از جهت آن حالهایی که اندر علم انگارش دانند. آن علم ، علم ریاضی است. ( دانشنامه علائی چ خراسانی ص 70 ).

فرهنگ عمید

۱. پندار، وهم، گمان.
۲. (اسم ) قصه، افسانه.
۳. (اسم ) [قدیمی] علم ریاضی، ریاضیات.

فرهنگ فارسی

( اسم ) پندار وهم گمان . یا علم انگارش علم ریاضی .

ویکی واژه

فرضی، تخمینی، تقریبی.
(ریاضی): ریاضی، رایشگری، رایگری انگارش از دو بخش اَنگ - آرش تشکیل شده و مفهوم آن به زبان معیار باستان، فک یا چانه‌زنی آرش است.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال کارت فال کارت فال تاروت فال تاروت فال رابطه فال رابطه فال مکعب فال مکعب