رموک

لغت نامه دهخدا

رموک. [ رَ ] ( ص مرکب ) در تداول عامه ، رمنده. رم کننده. آنکه بسیار رم کند. آنکه خوی او رمیدن باشد.
رموک. [ رُ ] ( اِ ) مسکن. ( ناظم الاطباء ).
رموک. [ رُ ] ( ع مص ) ایستادن به جای. ( تاج المصادر بیهقی ). آرام کردن به جای. ( از منتهی الارب ). اقامت کردن در جایی. ( از اقرب الموارد ). ماندن در جایی از رنج و درماندگی. ( از اقرب الموارد ). || مقیم گردیدن شتران بر آب. ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). جای گزیدن و ماندن شتر در آب. ( از اقرب الموارد ). || ثابت شدن و پاییدن چیزی. و منه : کونوا برامکة فمادولتکم برامکة؛ ای بثابت. ( از منتهی الارب ). || لاغر شدن چهارپا. || از طعامی کراهت پیدا کردن و نخوردن از آن. || بی چیز شدن مرد و از دست دادن آنچه دارد. ( از معجم متن اللغه ).

فرهنگ معین

(رَ ) (ص فا. ) جانوری که زود رم می کند.

فرهنگ عمید

۱. بسیار رمنده، رم کننده.

فرهنگ فارسی

رمنده، رم کننده، حیوانی که زودرم کندوبگریزد
( صفت ) جانوری که زود رم کند رمنده .
مسکن

ویکی واژه

جانوری که زود رم می‌کند.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال شمع فال شمع فال ابجد فال ابجد فال حافظ فال حافظ فال اعداد فال اعداد