ذابل

لغت نامه دهخدا

ذابل. [ ب ِ ] ( ع ص ) ذَوی . پژمرده. ترنجیده. پلاسیده. || لاغر. نزار. مَهزول. || خشک شده از عطش مانند لب. || قنّا ذابِل ؛ دقیق لاصق باللیط. و فی المحکم ؛ لاصق اللیط. ( تاج العروس ). نیزه باریک چسبیده پوست. ج ، ذُبُل ، ذُبّل ، ذَوابِل. و در نسخه ای از مهذب الاسماء آمده است : ذابل زره نرم و در نسخه ای دیگر نیزه نرم و اﷲ اعلم.
ذابل. [ ب ِ ] ( اِخ ) ابن طفیل السدوسی ، صحابی است. و جمیعة دختر او از وی یک حدیث روایت کرده است.

فرهنگ معین

(بِ ) [ ع . ] (اِفا. ص . ) ۱ - پژمرده ، پلاسیده . ۲ - لاغر، نزار. ۳ - خشک شده از عطش .

فرهنگ عمید

۱. پژمرده، ترنجیده، خشکیده.
۲. لاغر، نزار.

فرهنگ فارسی

( صفت اسم ) ۱ - پژمرده پلاسیده . ۲ - لاغر نزار . ۳ - خشک شده از عطش ( لب و غیره ) .

ویکی واژه

پژمرده، پلاسیده.
لاغر، نزار.
خشک شده از عطش.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال امروز فال امروز فال جذب فال جذب فال تاروت فال تاروت فال فرشتگان فال فرشتگان