داخل شدن

لغت نامه دهخدا

داخل شدن. [ خ ِ ش ُ دَ ] ( مص مرکب ) درآمدن. اندر آمدن. دخول. وارد شدن. فروشدن. داخل گشتن. ورود کردن. ولوج. داخل گردیدن. درشدن : شبی بیکی از مجالس ملوک داخل شد. ( مجالس سعدی ). کبن ؛ داخل شدن دندان ثنایای آدمی از بالا و پایین در غار دهن. ( منتهی الارب ).
- داخل لیل و نهار شدن ؛ اعتبار یافتن. سر میان سرها آوردن.
|| نفوذ کردن. ( ناظم الاطباء ).

فرهنگ فارسی

در آمدن

ویکی واژه

subentrare
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
استخاره کن استخاره کن فال مکعب فال مکعب فال چای فال چای فال آرزو فال آرزو