لغت نامه دهخدا
خوچ. ( اِ ) کله سر و فرق مرغان. ( برهان قاطع ) ( ناظم الاطباء ). || تاج خروس یعنی گوشت پاره ای که بر سر خروس است. ( برهان قاطع ) ( ناظم الاطباء ). در فرهنگ اسدی برای این معنی شاهد زیر از فردوسی آمده :
سپاهی بکردار کوچ و بلوچ
سگالیده جنگ و برآورده خوچ.
مرحوم دهخدا می گویند بهیچوجه این شاهد موافق این معنی نیست بلکه میتواند شاهد حریر سرخی باشد که بر گلوگاه نیزه بندند، و در تأیید آن این بیت را از عبدالواسع جبلی آورده اند :
مظفری که چو شمشیر برکشد ز نیام
رسد ز خوچ سپه خونشان به اوج زحل.
|| گل سرخی است که آنرا بستان افروز گویند. || گوسفند جنگی. || ترک و کلاه خود. || تیزی طاق ایوان. || حریر سرخی که بر گلوگاه نیزه بندند. ( برهان قاطع ) ( ناظم الاطباء ).