بشکوفه

لغت نامه دهخدا

بشکوفه. [ ب ِ ف َ / ف ِ ] ( اِ ) اشکوفه. شکوفه و بهار درخت باشد. ( برهان ) ( از انجمن آرا ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). نزدیک به پهلوی ویشکوفک و لغت یهودی ایرانی گوشکوفتن . شکوفه. ( جهانگیری ) ( از رشیدی ).شکوفه که چیزی است شبیه به گل که از درختان میوه دارو غیر آنها بیرون می آید. ( فرهنگ نظام ) :
بهنگام بشکوفه گلستان
برون برد لشکر ز زابلستان.فردوسی.وگر بازگردی بزابلستان
بهنگام بشکوفه گلستان.فردوسی.|| گل. ( ناظم الاطباء ). بهار درخت. رجوع به اشکوفه شود. || قی و استفراغ . ( از برهان ) ( از ناظم الاطباء ). استفراغ را نیز گفته اند و آن بمناسبت شکوفه درخت است که از باطن بظاهر می آید و آنرا اشکوفه نیز گویند و بحذف واو و الف شکفه نیز گفته اند. ( انجمن آرا ) ( آنندراج ). استفراغ نمودن و قی کردن بود و آنرا اشکوفه و شکوفه نیز خوانند. ( جهانگیری ) ( از فرهنگ نظام ) ( از رشیدی ). و رجوع به اشکوفه و شکفته و شکوفه شود.

فرهنگ معین

(بِ فِ ) ( اِ. ) ۱ - شکوفه . ۲ - گل .

فرهنگ عمید

= شکوفه

ویکی واژه

شکوفه.
گل.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال تک نیت فال تک نیت فال تماس فال تماس فال قهوه فال قهوه فال عشقی فال عشقی