انتساق

لغت نامه دهخدا

انتساق. [ اِ ت ِ ] ( ع مص ) با هم منتظم شدن امور. ( منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ). انتساق اشیا؛ انتظام بعضی با بعضی. ( از اقرب الموارد ). نظم پذیرفتن. منظم گردیدن. مرتب شدن. ( فرهنگ فارسی معین ). طریق و انتظام پذیرفتن. ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ). || روش و دستور چیزی ترتیب دادن. ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ). نظم دادن. ترتیب دادن. ( فرهنگ فارسی معین ).

فرهنگ معین

(اِ تِ ) [ ع . ] ۱ - (مص ل . ) تنظیم شدن ، مرتب شدن . ۲ - (مص م . ) نظم دادن .

فرهنگ عمید

۱. نظم پذیرفتن، منظم شدن، مرتب شدن.
۲. نظم و ترتیب دادن.

ویکی واژه

تنظیم شدن، مرتب شدن.
نظم دادن.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال راز فال راز فال تاروت فال تاروت فال سنجش فال سنجش فال میلادی فال میلادی