لغت نامه دهخدا
کلالک. [ ک ُ ل َ ] ( اِ ) کلاله. کاکل. پرچم. موی مجعد. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ): موی سر او تا به دوش در هر طرف هزار کلالک چو ماسوره ای غالیه آویخته و زره داود بر هم ریخته. ( تاریخ طبرستان، یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). و رجوع به کلاته شود.