لغت نامه دهخدا
پیداد. [ پ َ / پ ِ] ( ص ) پیدا. ظاهر. ( برهان ) ( جهانگیری ):
من یقینم که درین پنجه سال ایچ کسی
درخور نامه او نامه بکس نفرستاد
بر بساط ملک شرق ازو فاضل تر
کس بننشست و کسی کرد نتاند پیداد. فرخی.اما گمان نمیکنم درست باشد.
پیداد. ( اِخ ) نام قصبه ای است در جمهوری میشیگان از جماهیر متفقه مکزیک، در 125هزارگزی شمال غربی مولیا در ساحل چپ نهرلرما منصب به بحیره شاپاله. ( قاموس الاعلام ترکی ).