وامزد

لغت نامه دهخدا

وامزد. [ زَ ] ( ن مف مرکب ) مقروض. مدیون. ( یادداشت مرحوم دهخدا ):
وامزد حسن تو شد آسمان
نامزد عشق تو آمد جهان.خاقانی.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
مفتوح
مفتوح
لحظه
لحظه
ساقی
ساقی
این طرف
این طرف