نثار اوردن

لغت نامه دهخدا

( نثار آوردن ) نثار آوردن. [ ن ِ وَ دَ ] ( مص مرکب ) تحفه آوردن. هدیه آوردن. پیشکش بردن. پیشکش کردن:
به سودابه فرمای تا پیش اوی
نثار آورد گوهر و مشکبوی.فردوسی.نمازش بریم و نثار آوریم
درخت پرستش به بار آوریم.فردوسی.ز دینار با هر یکی سی هزار
نثار آوریده برِ شهریار.فردوسی.ز زرّ و گهر این نثار آورد
ز دیبا همی آن نگار آورد.اسدی.روز نوروز است و هر بنده نثار آرد همی
بنده شاعر همی خواهد که جان آرد نثار.امیر معزی ( از آنندراج ).و آن روز تا شب نیز نثار می آوردند. ( تاریخ بیهقی ص 154 ).
زآنکه زبانم چو حدیثت کند
دیده نثار آرد بهر زبان.خاقانی.کیمیای جان نثار آورده بر درگاه شاه
با عقیق اشک و زرّ چهره و درّ نثار.خاقانی.

فرهنگ فارسی

( نثار آوردن ) تحفه آوردن هدیه آوردن پیشکش بردن
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
شهرت یعنی چه؟
شهرت یعنی چه؟
اسرار کردن یعنی چه؟
اسرار کردن یعنی چه؟
فال امروز
فال امروز