دعظ

لغت نامه دهخدا

دعظ. [ دَ ] ( ع مص ) داخل کردن تمام نره در شرم. ( از منتهی الارب ). || آرمیدن با زن. ( از ذیل اقرب الموارد از لسان ). || پر کردن چیزی را به چیزی. || تمام انداختن چیزی را در چیزی. ( از منتهی الارب ).
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
قرین رحمت
قرین رحمت
ملس
ملس
پوزیشن
پوزیشن
داشاق
داشاق