دشوار گردیدن

لغت نامه دهخدا

دشوار گردیدن. [ دُش ْ گ َدی دَ ] ( مص مرکب ) دشوار شدن. سخت گردیدن. دشوار گشتن. استعراز. تسأسؤ. تعرز. تعسر. تعکش. کبد. عسارة. عسر. عضل. عوز. معض. ( از منتهی الارب ):
گشاید بند چون دشوار گردد
بخندد شمع چون بیمار گردد.؟ ( از امثال و حکم ).و رجوع به دشوار گشتن شود.

فرهنگ فارسی

دشوار شدن. سخت گردیدن.

سراسیمه یعنی چه؟
سراسیمه یعنی چه؟
خویش یعنی چه؟
خویش یعنی چه؟
فال امروز
فال امروز