لغت نامه دهخدا درمالیدن. [ دَ دَ ] ( مص مرکب ) مالیدن: به هر منی شکر [ دَر ساختن گل انگبین ] سه من گل درمالند. ( ذخیره خوارزمشاهی ). مَش؛ درمالیدن دست به چیزی تا پاکیزه و چربش آن زایل گردد. ( از منتهی الارب ).