اهمند

لغت نامه دهخدا

( آهمند ) آهمند. [ هَُ م َ ] ( ص مرکب ) شاید مخفف آهومند. مقصر. گناهکار. عاصی. جانی:
چو جستی کسی با کسی گفتگوی
بچیزی که سوگند بودی در اوی
ز پولاد سندانی اندر شتاب
ببردی چو تفسیده اخگر ز تاب
یکی برگ تر زآن درخت به بر
نهادی اَبَر دست و سندان زبر
کَفَش سوختی گر بدی آهمند
و گر راست بودی نکردی گزند.اسدی.و در فرهنگ اسدی به معنی دروغگو بفریب آمده، و از صاحب فرهنگ منظومه نیز بعض دیگر فرهنگها بیت ذیل را نقل کرده اند:
آدرخش صاعقه، بدی آسیب
آهمند آن دروغگو بفریب.
و اینکه بسکون هاء ضبط کرده اند ظاهراً صواب نیست. و رجوع به آهومندشود.

فرهنگ معین

( آهمند ) (هُ مَ )(ص مر. ) ۱ - آهومند، گناهکار، عاصی. ۲ - معیوب. ۳ - دروغگو.

فرهنگ عمید

( آهمند ) ۱. گناهکار.
۲. دروغگو.
۳. = آهومند

فرهنگ فارسی

( آهمند ) ( صفت ) ۱ - مقصر گناهکار عاصی. ۲ - دروغگوی فریبنده.
آهومند، گناهکار، دروغگو، معیوب، عیب دار