کنکاج

لغت نامه دهخدا

کنکاج. [ ک ِ / ک َ ] ( ترکی - مغولی، اِ ) کنگاج. کنگاش. ( فرهنگ فارسی معین )( ناظم الاطباء ). رجوع به کنگاج و ترکیبهای آن شود.

فرهنگ فارسی

( اسم ) شور مشورت.

جمله سازی با کنکاج

و گرت مصلحتی نیست کسی مانع نیست اختیارِ همه کنکاج صوابت دارد
گفتا که کنون ای چرخ پشتم ز الم بشکست هان برکه گذارم دل یا با که کنم کنکاج