وفل

لغت نامه دهخدا

وفل. [ وَ ] ( ع اِ ) چیزی اندک. || ( مص ) برکندن پوست چیزی. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ).

جمله سازی با وفل

حضرت رسول صلى الله عليه و آله وسلم فرمود: وقتى بنده خدامشغول نماز مى شود، شيطان مى آيد و مى گويد: به فكر فلان چيز و فلان كس، وفلان كار باش و چيزهايى را در ذهن انسان رديف مى كند تا وقتى كه فراموش ‍ كند نمازمى خواند و چند ركعت خوانده است.(396)
البته اشتباه نشود اين تعبير غير تعبير (مى بينمت كه فلان چيز را دوست مى دارى وفلان چيز را دشمن مى دارى ) مى باشد، براى اينكه معناى جمله اخير اين است كه من باچشم خود تو را در هياءتى مى بينم كه آن و قيافه دلالت دارد بر اين كه تو دردل، فلان چيز را دوست مى دارى.
سرت كلاه رفته و حقيقت بر تو اشتباه شده. حق وباطل را با ميزان قدر و شخصيت افراد نمى شود شناخت. اين صحيح نيست كه تواول شخصيتهائى را مقياس قرار دهى و بعد حق وباطل را با اين مقياسها بسنجى: فلان چيز حق است چون فلان و فلان با آن موافقند وفلان چيز باطل اس چون فلان و فلان با آن مخالف. نه، اشخاصى نبايد مقياس حق وباطل قرار گيرند. اين حق و باطل است كه بايد مقياس اشخاص و شخصيت آنان باشند.
فرشتگان (در روز جمعه ) بر درهاى مساجد قرار گيرند، و اسامى مردم را حسب زمانحضورشان ثبت مى نمايند و بنويسند كه فلان نمازگزار ساعت چند فلانى ساعت چند وفلانى چه ساعتى وارد شد كه امام جمعه در حال خواندن بود، وفلان فرد آمد و نماز جمعهرا درك كرد و به خطبه نرسيد. (كنزالعمال، حديث، 21178).
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
مکان
مکان
نکس
نکس
تسخیر
تسخیر
هول
هول