بجائی رسیدن

لغت نامه دهخدا

بجائی رسیدن. [ ب ِ رَ / رِ دَ ] ( مص مرکب ) بموضعی واصل شدن. رسیدن به جایی. || مقامی یافتن. موقعیتی به دست آوردن:
رسیدی بجائی که بشناختی
سرآمد کز او آرزو یافتی.فردوسی.رسد آدمی به جائی که بجز خدا نبیند
بنگر که تا چه حدست مکان آدمیت.سعدی.- بجائی رسیدن کار؛ منتهی شدن آن. بحد برتر واصل شدن:
ز شیر شتر خوردن و سوسمار
عرب را بجائی رسیده ست کار.فردوسی.و رجوع به بجا و بجای رسیدن شود.

فرهنگ فارسی

بموضعی واصل شدن رسیدن به جایی.

جمله سازی با بجائی رسیدن

💡 بجائی اوفتی ای مانده غافل که آنجا جان یکی بینی ابا دل

💡 نه من صاحب کتابم این مثل بود مثل نادر بجائی بیخلل بود

💡 بنزدیکش یکی ده بود می‌دید بجائی بر سر ده دود می‌دید

💡 بجائی اوفتی کآنجا زمانست یقین میدان که بیرون جهانست

💡 برشوه رخت بجائی بری اگر صدبار محقرست نشاید که بر زبان آری

💡 مردان رهش زنده بجائی دگرند مرغان هواش ز اشیایی دگرند

فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
باری یعنی چه؟
باری یعنی چه؟
ژرف یعنی چه؟
ژرف یعنی چه؟
فال امروز
فال امروز