جایی که جام در دست آن مه خرام دارد مژگان گشودن آنجا مهتاب و بام دارد
ز تنگی دلم امکان پر گشودن نیست شکستهاند غبارم به بیضهٔ فولاد
چه دامست این که هر مرغی که میگردد گرفتارش نمیآید به خاطر پر گشودنهای گلزارش
بفگن در آتش و تب و تابم نظاره کن غمنامه مرا به گشودن چه احتیاج؟
شکر خاصی است در این دایره هر طایفه را شکر منعم دهن کیسه گشودن باشد