کاتب بستی

لغت نامه دهخدا

کاتب بستی. [ ت ِ ب ِ ب ُ ] ( اِخ ) علی بن محمدبن حسین بن یوسف بن محمدبن عبدالعزیز معروف به ابوالفتح بستی. رجوع به ابوالفتح بستی در همین لغت نامه و ریحانة الادب ج 3 ص 330 شود.

جمله سازی با کاتب بستی

کاتب ز تو حرف راستی جست از هر چه نه راست لوح خود شست
به طنز گفت به خط کسی نمی‌ماند مگر که کاتب او طفل بوده یا مجنون!
زجوش سبزه در این عالم پاک نیارد ریخت کاتب بر رقم خاک
نبود عجب ار مدح وی انگیخته گردد بر آب روان از قلم قائل و کاتب
که‌آنچه در نامه کاتبان راندند گوش کردم چو نامه بر خواندند
جانا، محقق است که جز کاتب ازل بر برگ لاله ات ننوشت از غبار خط
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
سنگلاخ
سنگلاخ
قرین
قرین
گار
گار
محنت
محنت