مغزی دوزی

لغت نامه دهخدا

مغزی دوزی. [م َ ] ( حامص مرکب ) در خیاطی و کفاشی، دوختن مغزی. دوختن نوارهای باریک در محل اتصال دو قطعه پارچه یا چرم. این نوارها غالباً با اصل پارچه یا چرم همرنگ نیست و برای تزئین به کار می رود. و رجوع به مغزی شود.

فرهنگ فارسی

دوختن مغزی دوختن نوار های برجسته در محل اتصال دو تکه چرم یا پارچه. این نوارها معمولا با اصل پارچه و چرم همرنگ نیستند و برای تزیین در خیاطی و کفاشی بکار میروند.

جمله سازی با مغزی دوزی

وی از سال ۱۹۶۸ تا ۱۹۸۴ عضو مجلس نمایندگان ایتالیا و از سال ۱۹۷۲ تا ۱۹۸۴ دبیرکل حزب کمونیست ایتالیا بوده است. برلینگوئر در ۷ ژوئن ۱۹۸۴ در حین سخنرانی در شهر پادووا دچار خونریزی مغزی شد و چهار روز بعد در ۱۱ ژوئن ۱۹۸۴ درگذشت.
زخواب صبح می خواهد گرانجانی برد بیرون زدولت هر سبک مغزی که بیداری طمع دارد
او مبتلا به یک تومور مغزی بود که خواستار رفتن به آمریکا برای درمان شد و در عمل جراحی بخشی از تومور را از بین بردند و بمدت دو سال او تحت درمان قرار داشت.
بر سرِمنبر می‌رفت و علیه بهائیان سخن‌رانی می‌کرد. امّا رنجوری، کهولت و ناتوانی‌های مرتبط با سکتهٔ مغزی در سال ۱۳۵۹ ش.
جز خداوندان معنی را نغلطاند سماع اولت مغزی بباید تا برون آیی ز پوست
نیاید قطع راه سخت عشق از هر سبک مغزی که این کهسار کبک مست را هشیار می سازد
شیشه لرزد بر خود از روز شراب غفلتم از سبک مغزی گرانسنگ است خواب غفلتم
تهی مغزی که دارد فکر صید خلق در خلوت کمند وحدتش از حلقه کثرت نمی ماند