ینجودن

لغت نامه دهخدا

ینجودن. [ ی َ دَ ] ( مص ) بیانکی می گوید بریدن. قطع کردن. به قطعات کردن. خردخرد کردن. ( یادداشت مؤلف ). || کوفتن. نرم کردن. چون گرد کردن. ( یادداشت مؤلف ). || اندوهگین شدن. ( یادداشت مؤلف ).

فرهنگ فارسی

بیانکی می گوید بریدن قطع کردن
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
ادریان
ادریان
معلق
معلق
اورگیم
اورگیم
انس
انس