لعل درلعل

لغت نامه دهخدا

لعل درلعل. [ ل َ دَ ل َ ] ( ص مرکب ) پر از لعل. انباشته به لعل. لعل مضروب در لعل:
شنیدم لعل درلعل است کانش
اگر دلدار من شد کو نشانش.نظامی.کله لعل و قبا لعل و کمر لعل
رخش هم لعل بینی لعل درلعل.نظامی.

فرهنگ فارسی

مشحون به لعل پر از لعل: شنیدم لعل در لعل است کانش اگر دلدار من شد کونشانش ? ( نظامی لغ. )

جمله سازی با لعل درلعل

شادابی لب تو از آن است کز حجاب درلعل آتشین تو می گردد آب حرف
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
کال
کال
گرایش
گرایش
چیپ
چیپ
خوار
خوار