فغفور یزدی. [ ف َ رِ ی َ ] ( اِخ ) به طلاقت لسان و عذوبت بیان و تازه گویی امتیاز داشت. اصلش از یزد است و در مدح ملوک ایران و منقبت ائمه معصومین قصاید رنگین و اشعار متین دارد. دیوانش درجی مشحون از جواهر آبدار است. از غزلیات اوست: دمی که جلوه برقی شکار مرا به دام شعله کشد دانه شرار مرا به وعده گر دهدم عمر خضر طی گردد در اولین قدم راه انتظار مرا...( از مرآةالخیال چ سنگی ص 77 ).
جمله سازی با فغفور یزدی
ازین دیر خاکی چو محمل براند به فغفور چین مملکت بازماند
بر آن تخت بنشست فغفور شاه زَبَر چتر و بر سر ز گوهر کلاه
شهنشاه فغفور بر پای خاست به پهلو بسی پرسش آورد راست
درین بد که آمد سواری ز راه همی مژده دادش ز فغفور شاه
سراپرده و ساز فغفور شاه به دست اندر آورد با پیل و گاه
به مشکوی من دخت فغفور چین مرا خواند اندر جهانآفرین