صندل گون

لغت نامه دهخدا

صندل گون. [ ص َ دَ ]( ص مرکب ) صندل رنگ. صندل فام. برنگ صندل:
آمد از گنبد کبود برون
شد به گنبدسرای صندل گون.نظامی.رجوع به صندل فام شود.

فرهنگ فارسی

صندل رنگ

جمله سازی با صندل گون

باآن که عمرهاست که از سر گذشته ام صندل نمی برد ز سرم درد سر هنوز
به دکان اندرون شهد است و حنظل زکال و نافه و چوب است و صندل
ناقدردان راحت وضع زمانه‌ای تا دردسر به طبع تو صندل نمی‌شود
آمفی‌تئاتر ۱۰۰۰ صندلی و ۱۰۰تا ۲۰۰ صندلی برای سالن تجمع، فضای چند منظوره، فضای انتظار و… را شامل می‌شود.
کرده از درد سرم، گوشه عزلت فارغ خاک کاشانهٔ ما صندل پیشانی ما
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
گویا
گویا
اندر
اندر
آهنگر
آهنگر
متفاوت
متفاوت