شابر خواست

لغت نامه دهخدا

شابرخواست. [ ب ُ خوا / خا ] ( اِخ ) یاقوت آرد: بسین نیز آمده است و در باب سین به لفظ سابور یاد شد و ذیل سابور خواست گوید: شهری است از ولایتی واقع در میان خوزستان و اصفهان. ( از معجم البلدان ). و رجوع به شاپورخواست و سابرخواست و سابورخواست و ترجمه سرزمینهای خلافت شرقی ص 209 شود.

فرهنگ فارسی

یاقوت آرد: بسین نیز آمده است و در باب سین بلفظ سابور یاد شد و ذیل سابور خواست گوید: شهریست از ولایتی واقع در میان خوزستان و اصفهان.

جمله سازی با شابر خواست

يعنى اگر پروردگارت مى خواست، تمامى انسانهائى كه روى زمينند ايمان مى آوردند،
جان خواستی و پای بران سخت کرده جهدی بکن مگر ز سرش در توان گذشت
اشک می خواست تا برون جهد از چشم خون دل کام او برفت و روا کرد
ابوبكر گفت: به خواست خدا او خليفه است ! وبدين گونهعمل عمر را امضا كرد(99).
چون هر چه دلت خواست بدلخواه نماند دل بر چه نهی دگر چه میخواهی باز
7 همه ى امور به دست خداست و بايد از او مدد خواست (ادخلنى، اخرجنى، اجعل )