ذات الضال

لغت نامه دهخدا

ذات الضال. [ تُض ْ ضا ] ( اِخ ) موضعی به نواحی مدینه رسول صلوات اﷲ علیه. ( المرصع ).

جمله سازی با ذات الضال

ولى ابراهيم بزودى اين فكر را از آنها دور ساخت كه ياس و نوميدى از رحمت خدا بر اوچيره شده باشد، بلكه تنها تعجبش ‍ روى حساب موازين طبيعى است، لذا با صراحت گفت:چه كسى از رحمت پروردگارش ماءيوس مى شود جز گمراهان ؟!(قال و من يقنط من رحمة ربه الا الضالون ).
اللهم انك الرب الرؤ وف الملك العطوف، المتحنن الماءلوف، و انت غياث الحيران،الملهوف و مرشد الضال المكفوف، تشهد خواطر اسرار لمسرين، كمشاهدتكاقوال الناطقين
شب روى به نهايت گذاشت، جوان از جاى خود حركت نمود و به راز و نيازمشغول شد (يا من قصده الضالون....)
((ان الذين كفروا بعد ايمانهم... و اولئك هم الضالون ))(529) كسانى كه بعداز ايمانشان كفر ورزيدند... آنان همان گمراهانند....((ان عليهم لعنة الله...))(530) لعنت خدا، دورى از رحمت خدا بر آنان حتمى است.
و الله من ورائهم محيط و هل يياءس من روح الله الا القوم الضالون. قلت نعم ولكن نحنماءمورون فى دارالاسباب و قد ابى الله ان يجرى الامور الا باسبابها.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال امروز فال امروز فال فنجان فال فنجان فال تاروت فال تاروت فال تاروت فال تاروت