دوتو کردن

لغت نامه دهخدا

دوتو کردن. [ دُ ک َ دَ] ( مص مرکب ) خماندن. تا کردن. دولا کردن. ( یادداشت مؤلف ): و زانو دوتو تواند کرد. ( ذخیره خوارزمشاهی ). و بندگاه بن ران دوتو تواند کرد. ( ذخیره ٔخوارزمشاهی ). و اگر اندر آن عضله افتد [ تشنج ] که حرکت دوتو کردن زفان بدانست زفان دوتو نتواند کرد. ( ذخیره خوارزمشاهی ). و این موی دوم را دوتو کنند. ( ذخیره خوارزمشاهی ). || مضاعف و دولا کردن. دوچند و دوتا کردن. دوتار و دوتاب کردن:
به طمع در خطر میفت و مکن
رشته غم به دست آز دوتو.ابن یمین.

فرهنگ فارسی

خماندن. تا کردن.

جمله سازی با دوتو کردن

گفت من از دست نعمت‌بخش تو خورده‌ام چندان که از شرمم دوتو
شرح می‌کردش که من آنم که تو لوتها خوردی ز خوان من دوتو
چون زمین را پا نباشد جود تو ابر را راند به سوی او دوتو
این گمان بد بر آنجا بر که تو می‌شوی در پیش همچون خود دوتو
نیزه‌گردانیست ای نیزه که تو راست می‌گردی گهی گاهی دوتو