خون براه انداخ
جمله سازی با خون براه انداخ
کی جدا گشتی ز شاه و چندگه بودی براه چند گون دیدی زمان و چند پیمودی زمین
تنها براه دوست نباید ز جان گذشت جز دوست هر چه هست بباید از آن گذشت
اول براه کعبه قدم میزدم ز شوق آخر مرا به بتکده آنشوخ ره نمود
اهلی براه وصف او تا می توانی پامنه صد سال اگر این ره روی آخر قدم ویرانی است
صاحب الاغ هم به دنبال پسر مقتول براه افتاد تا از محكمه خارج شود.
براه دین چو خردنیست در دلت غفلت بکار خیر چو توفیق نیست در تو کسل