حساب کشیدن

لغت نامه دهخدا

حساب کشیدن. [ ح ِ ک َ / ک ِ دَ ] ( مص مرکب ) حساب خواستن از عامل و حسابدار. حساب طلبیدن از کسی.

فرهنگ فارسی

حساب طلبیدن از کسی

جمله سازی با حساب کشیدن

💡 اگر ز جام تو جانم بجرعه ای برسد هزار جور و ملامت کشیدن آسانست

💡 بی تواضع نیست ممکن سرفرازی یافتن سوی خود این گوی بی چوگان کشیدن مشکل است

💡 بعد ازین در ره عشق تو من و تنهایی قدرت سایه کشیدن چو ندارد بدنم

💡 نمونهٔ دیگر شامل متقاعد ساختن نامزدها برای کنار کشیدن از طریق رشوه، باج، تهدید یا زور است.

💡 به کشیدن دل خود چون تهی از آه کنم؟ نیست در دست من این رشته کوتاه کنم

💡 از گفتگوی واعظ، مخمور را چه حاصل؟ می‌بایدش کشیدن، وز درد سر رمیدن