حراره گوئی

لغت نامه دهخدا

حراره گوئی. [ ح َ رَ / رِ ] ( حامص مرکب ) ترانه سازی. تصنیف گوئی.

جمله سازی با حراره گوئی

شد صبر و خرد بماند سودا می‌گرید و می‌کند حراره
تصرف اين دو اسكله، تسلط بر شمال خليج فارس را بهدنبال داشت. و لازم به ياد آورى است - كه بعد از عمليات والفجر 8 - كه جمهورىاسلامى اعلام كرد بر شمال خليج فارس مسلط شده است - عراق تعدادى خبرنگار وفيلمبردار به روى اسكله ها آورده بود، تا بدين وسيله نشان دهد كه هنوز اين منطقه، داراىفعاليت است. همچنين اين عمليات مقارن با تشكيل كنفرانس سران غير متعهدها در حراره بودو لذا قبل از اين كه آن را عمليات نظامى صرف محسوب كنيم مى بايستى بعنوان يكعمليات سياسى نظامى قلمداد كرد.