حاجی ارزانی

لغت نامه دهخدا

حاجی ارزانی. [ اَ ] ( ص مرکب ) گرانفروش.

فرهنگ فارسی

( صفت ) گرانفروش ( بطعنه استعمال شود ).

جمله سازی با حاجی ارزانی

پادشاهان در ایران از دیرباز مشروعیت خود را مستقیماً از خداوند یا ایزد می‌گرفتند؛ به این معنا که منبع قدرت آنان از قدرتی ماورایی نشأت گرفته و به آنان ارزانی شده‌است.
هنگامی که من یک باغبان بودم، ایشتار عشق خود را به من ارزانی داشت، و من برای چهل و … سال پادشاهی کردم.
گریبان می‌درد از تشنه ‌کامی زخم مشتاقان به جوی حسرت ما آب تیغت باد ارزانی
من بچشم یار از آن خوارم که ارزان یافتست چون ببینی خواری هرچیز ز ارزانی بود
اگر صد جان بها داده خریدستی طریق فقر خدایت دارد ارزانی که بگرفتستی ارزانش
از سنایی حال و کار نیکوان بررس به جِد مرد میدان باش تن در می ده ارزانی مکن
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال رابطه فال رابطه فال لنورماند فال لنورماند فال تاروت فال تاروت فال اعداد فال اعداد