جامه ٔ حلکاری

لغت نامه دهخدا

جامه حلکاری. [ م َ / م ِ ی ِ ح َ ] ( ترکیب وصفی، اِ مرکب ) جامه ای که از طلای محلول بر آن نقش کرده باشند. ( آنندراج ) ( بهار عجم ):
ز کار غیر گره وا نمی تواند کرد
کسی که در گرو جامه های حلکاری است.قبول ( از آنندراج ).

فرهنگ فارسی

جامه ای که از طلای محلول بر آن نقش کرده باشند

جمله سازی با جامه ٔ حلکاری

جامه کان نرسد بر قد و لایق نبود بر تو پوشیده نماند که از او ببریدم
جامه هاى نازك و كلفت از ابريشم به تن كرده روبروى هم مى نشينند (53).
ولا بزرگ بود چون بلا بزرگ بود نشان فراخور شأن‌ست و جامه درخور بر
فرمود كه: نه، بلكه مى گشائيد جامه را و عورت او را مكشوف تر مى كنيد.
در ماتم او، آب بقا جامه سیه کرد آن روز که او تشنه لب از دار فنا رفت
چو عقد را بمیانه چو تیغ را بگهر چو حلقه را بنگین و چو جامه را بطراز
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
بیتابی یعنی چه؟
بیتابی یعنی چه؟
تعامل یعنی چه؟
تعامل یعنی چه؟
فال امروز
فال امروز