تیز نگریستن

لغت نامه دهخدا

تیز نگریستن. [ ن ِ گ َ ت َ ] ( مص مرکب ) در کسی، به خشم در او دیدن. ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ):
سلیمان یکی تیزتیز در وی نگریست. ( حدودالعالم از یادداشت ایضاً ). || خیره نگاه کردن: و نشان تندرستی و قوت او [ افعی گرزه ] آن باشد که سر برافراشته دارد و چشمهای او سرخ باشد... و تیز نگرد. ( ذخیره خوارزمشاهی ).

فرهنگ فارسی

در کسی بخشم در او دیدن خیره نگاه کردن

جمله سازی با تیز نگریستن

کار دادگاه فرجام، نگریستن به تصمیمات دادگاه‌های پژوهشی و تعیین سازگاری این تصمیمات با قانون است. دادگاه فرجام نگهبان یگانگی رویه دادرسی است و از نظر انتظامی بر دستگاه قضایی نظارت دارد.
قابل توجه است که اگر در همین ترجمهٔ بالا به جای فعل نگریستن از نگاه کردن استفاده شود، مفعول بی‌واسطهٔ فارسی به مفعول باواسطه تبدیل می‌شود.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
روله
روله
خیر
خیر
کصکش بیناموس
کصکش بیناموس
گودوخ
گودوخ