تعزیت داشتن

لغت نامه دهخدا

تعزیت داشتن. [ ت َ ی َ ت َ ] ( مص مرکب ) سوگواری داشتن. عزاداری کردن: چون دارا گذشته شد او را به رسم پادشاهان فرس دفن کرد و تعزیت داشت. ( فارسنامه ابن البلخی ). || کنایت از چیزی را ازدست رفته دانستن. دل از چیزی برگرفتن بخاطر از کف رفتن آن:
شو تعزیت کرم همی دار
رو مرثیه وفا همی گوی.خاقانی.اگر در این باب تهاونی رود و آنچه سزاوار جزای او باشد تقدیم فرموده نیاید، تعزیت این ملک بباید داشت و طمع از این مملکت بباید برید. ( ترجمه تاریخ یمینی چ اول تهران صص 89 - 90 ).

فرهنگ فارسی

سوگواری داشتن

جمله سازی با تعزیت داشتن

گو به عارف تعزیت باد بهر ایران خوش به لحن حجاز و عراقی
نقل است که عبدالله را وقتی مصیبتی رسید خلقی به تعزیت او رفتند.
نه زند ساده‌پرشم نه مست باده به‌دس نه شیخ عام‌فریبم نه تعزیت‌ خوانم
همه تازی نژادان تعزیت کیش پریشان کرده بر سر کاکل خویش
کشید کار در آخر به تعزیت خوانی که باده نوشان سرمست و باده نوشین بود
اگر نه سنبل ازین تعزیت سیه پوشد چو روزگار من آشفته و پریشان باد
چرخ گردید و ندید او گرد جان تعزیت‌جامه بپوشید آسمان
صبر، دستار رها کرد و سر خویش گرفت شاه، در تعزیت میر چو بنهاد کلاه
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
استخاره کن استخاره کن فال تک نیت فال تک نیت فال آرزو فال آرزو فال قهوه فال قهوه