عجبی نیست به مردم اگر از زهر فراق من بی تاب و توان، زنده تریاق توام
بارها مار سر زلف تو خستست مرا وقت تریاق لب تست کزو جستم باز
اندر آن صحرا که رست این زهر تر نیز روییدست تریاق ای پسر
ماییم چو اکسیر و طبایع مس ناقص ماییم چو تریاق و هوا افعی لازع
ستیزه جو که به تریاق زهرکس ماند جواب تلخ کزان لعل شکرین خیزد
مخور بیشتر باده از ظرف خویش که زهرست تریاق زاندازه بیش