تاری محله
فرهنگ فارسی
جمله سازی با تاری محله
هوای روشن با خشم او شود تاری زمین تاری با مهر او شود روشن
ز زلف یار نتوانم بریدن دل به آسانی که بر وی عمرها شد بسته دارم دل به هر تاری
گاه از تف دهان دامن بسوزم زهد را گه ز دود سینه سقف آسمان تاری کنم
می روشن درین شبهای تاری چه میداری بیاور تا چه داری؟
شب تاری همه کس خواب یابد من از تیمار او تا روز بیدار