بینی فشاندن

لغت نامه دهخدا

بینی فشاندن. [ ف َ / ف ِ دَ ] ( مص مرکب ) افشاندن بینی. ( ناظم الاطباء ). پاک کردن آب بینی. || عطسه کردن. ( ناظم الاطباء ): عفط؛ بینی فشاندن گوسپند یا عطسه آن. ( منتهی الارب ). || خرخر کردن. ( ناظم الاطباء ).

فرهنگ فارسی

افشاندن بینی ٠ پاک کردن آب بینی ٠ یا عطسه کردن ٠

جمله سازی با بینی فشاندن

ننگ همت بود از هیچ فشاندن دامن سهل زهدی است که کس از سر دنیا خیزد
شرار کاغذ آتش زده است فرصت عیش فشاندن پر ما نیست جز شمار نفس.
از دل تلاطم و ز تو دامن فشاندنی از یک نسیم لنگر دریا به هم خورد
تو از فشاندن تخم امید دست مدار که در کرم نکند ابرنوبهار امساک
جراحت دل ما گر نمی کنی مرهم روا مدار فشاندن نمک مرا بر ریش
بود فشاندن دست از جهان و بردن بار درین شکفته چمن برگ و بار درویشی
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال میلادی فال میلادی فال فنجان فال فنجان فال فرشتگان فال فرشتگان فال نوستراداموس فال نوستراداموس