لغت نامه دهخدا
بینی فشاندن. [ ف َ / ف ِ دَ ] ( مص مرکب ) افشاندن بینی. ( ناظم الاطباء ). پاک کردن آب بینی. || عطسه کردن. ( ناظم الاطباء ): عفط؛ بینی فشاندن گوسپند یا عطسه آن. ( منتهی الارب ). || خرخر کردن. ( ناظم الاطباء ).
بینی فشاندن. [ ف َ / ف ِ دَ ] ( مص مرکب ) افشاندن بینی. ( ناظم الاطباء ). پاک کردن آب بینی. || عطسه کردن. ( ناظم الاطباء ): عفط؛ بینی فشاندن گوسپند یا عطسه آن. ( منتهی الارب ). || خرخر کردن. ( ناظم الاطباء ).
افشاندن بینی ٠ پاک کردن آب بینی ٠ یا عطسه کردن ٠
💡 ننگ همت بود از هیچ فشاندن دامن سهل زهدی است که کس از سر دنیا خیزد
💡 شرار کاغذ آتش زده است فرصت عیش فشاندن پر ما نیست جز شمار نفس.
💡 از دل تلاطم و ز تو دامن فشاندنی از یک نسیم لنگر دریا به هم خورد
💡 تو از فشاندن تخم امید دست مدار که در کرم نکند ابرنوبهار امساک
💡 جراحت دل ما گر نمی کنی مرهم روا مدار فشاندن نمک مرا بر ریش
💡 بود فشاندن دست از جهان و بردن بار درین شکفته چمن برگ و بار درویشی