بینی ـ کامی
جمله سازی با بینی ـ کامی
ملکها بینی اندر آن ملکان رانده بیگاه و گه زخود سد بار
نه در سرِ من سَرِسری بینی تو نه میل دلم به داوری بینی تو
گر کنی خیری تو آن از خود مبین هرچه بینی نیک ببین و بد مبین
دل شکسته ما در نظر کجا آید ترا که در تن خود بنگری و جان بینی
چو بینی، سلامی ده از من بایشان؛ پس آنگه بتأیید صدق ای مؤید
چو بینی بد از کس، ره بدمجو که هم باز گردد بد او بدو