بیراه شوا
فرهنگ فارسی
جمله سازی با بیراه شوا
تا چه بیراهی ز من سر زد، که در دشت جنون هر سر خاری که بینم تشنه خون من است
ز راه گمشده را زاهدان به راه آرند تو باز مردم با راه را کنی بیراه
به راه آرم آن را که بیراه گشت ستانم روان آنک بدخواه گشت
سکندر در آن دشت بیگاه و گاه دواسبه همیراند بیراه و راه
نسیم! آهسته آهسته سحرگاه روان شو سوی یار از راه و بیراه