بچشم امدن

لغت نامه دهخدا

( بچشم آمدن ) بچشم آمدن. [ ب ِ چ َ / چ ِ م َ دَ ] ( مص مرکب ) دیده شدن. به نظر آمدن. جلوه کردن در انظار. ( حاشیه برهان قاطع چ معین ). || بزرگ آمدن در چشم کسی:
لذت علمی چو از دانا بجان تو رسد
زان سپس ناید بچشمت لذت حسی لذیذ.ناصرخسرو.هرگز مرا بچشم نیامد فلک سلیم
در حیرتم که از چه بود چشم من کبود.سلیم.|| چشم زخم را گویند یعنی آزاری به کسی رسیدن. ( برهان قاطع ) ( ناظم الاطباء ). و رجوع به چشم شود.

فرهنگ فارسی

( بچشم آمدن ) دیده شدن به نظر آمدن.

جمله سازی با بچشم امدن

مردان مایا امروزه به کارهای کشاورزی و گاهی صنعتی مشغولند و در میان جامعه امروزی مایا کودکان دستفروش نیز بچشم می‌خورند.
مسئله مهم ديگر اين است كه امتيازات اسلامى كه در راه تاءمين ضعفاء و مساكين در آن با اينگستردگى خاص بچشم مى خورد، كه در سايرملل و فرق با اين خصوصيات مشهود نيست.
گفتمش آخر بچشم لطف در خواجو نگر زانک در خیلت نباشد کس باستحقاق او
برگذشت ازمن بیدل جگرم خون شد و باز قطره ام قطره بچشم آمد و از رو بگذشت
در ضمن خواصى كه پيامبر(ص ) براى خرما بيان نمودند اين جمله نيز بچشم مى خورد:
کردی از درگاه قدرت سوی دریا برد باد سرمه کرد آن گرد را دریا بچشم تر کشید
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
پوزیشن
پوزیشن
ستارگان
ستارگان
قمبل
قمبل
داشاق
داشاق