بلیت خراشی
ویکی واژه
جمله سازی با بلیت خراشی
ناخورده خراشی ز سر تیشه هجران سنگی به سر تربت فرهاد نیابند
هر دم چه خراشی دل احباب فغانی بس کن که سری نیست بغوغای تو ما را
هر خراشی که ز رشک تنم افتد بر دل در سپاس دم تیغ تو زبانست مرا
از آن ترسم که فردا رخ خراشی که چون من عاشقی را کشته باشی
پیداست خراشی که ز نقش است نگین را از نام جراحتکدهٔ ننگ نگردی