باز خندیدن

لغت نامه دهخدا

بازخندیدن. [ خ َ دی دَ ] ( مص مرکب ) خندیدن:
چون سید عامری چنین دید
از گریه گذشت و بازخندید.نظامی.گفتی به سخن چو کار بندند
زآن نظره چو غنچه بازخندند.نظامی. || روی خوش نشان دادن. بشاشت نمودن:
مجنون کمر نیاز بندد
لیلی برخ که بازخندد.نظامی.

فرهنگ فارسی

خندیدن

جمله سازی با باز خندیدن

گر سر محبوبی من نیست آن خورشید را در رخم خندیدن پنهان ماه من چه بود
مروت نیست خندیدن به حال ما سیه روزان زخط صبح بناگوش تو آخر شام می گردد
به سیر این بهار از عیش مهجوران چه می‌پرسی جدایی جز به چشم زخم خندیدن نمی‌بیند
ذوق خندیدن گرت انگشت بر لب می‌زند خویشتن را همچو گل بر باد می‌باید گرفت
هر کی از ضعف خود اندر رخ مردان نگرد بر دو چشم کژ او فرض بود خندیدن
از دیگر ویژگی‌های دیو خندیدن شدیدش است که منجر به غلتیدن بر روی زمین می‌شود.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
کصخل یعنی چه؟
کصخل یعنی چه؟
کس ننه یعنی چه؟
کس ننه یعنی چه؟
فال امروز
فال امروز