التجا ساختن

لغت نامه دهخدا

التجا ساختن. [ اِ ت ِ ت َ ] ( مص مرکب ) پناه بردن. پناه آوردن. التجا بردن. التجا کردن: اصفهبد از شهریار بساری رفت و بمنوچهربن شمس المعالی التجاساخت. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 229 ). او بدین سبب بخراسان آمد و بحضرت سلطان التجا ساخت. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 401 ). رجوع به التجا بردن و التجا کردن شود.

فرهنگ فارسی

پناه بردن پناه آوردن التجا بردن

جمله سازی با التجا ساختن

بگذر ز دستگیری ما ای سبوی خام ما التجا به پای خم می نبرده ایم
گر گبر رو کند به درت بهر التجا هر دم ز مهر حاجت او را روا کنی
در بر ولی نعمت تحفۀ گدا آورد بر در فلک حشمت موری التجا آورد
از کمان فلک ار تیر حوادث بارد التجای دل من غیر خدا نیست بکس
بدر گه تو همی التجا کنم زیشان که در گهت فضلا راست ملجا و مامن
چون التجا به ایزد جبّار می‌کنی ترتیب ملکت ایزد جبّار می‌کند