اصطناع کردن

لغت نامه دهخدا

اصطناع کردن. [ اِ طِ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) برگزیدن. گزیدن. انتخاب کردن. اختیار کردن: و در آن باید کوشید که اراده ٔمردان را اصطناع کند. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 237 ).

فرهنگ فارسی

برگزیدگان. گزیدن. انتخاب کردن اختیار کردن. و در آن باید کوشید که اراده مردان را اصطناع کند.

جمله سازی با اصطناع کردن

9. زكات نعمت ها، نيكى به كار بستن است: زكوة النعم اصطناع المعروف
وزیر فرهنگ ای جسم فضل و جان ادب کز اصطناع تو معمور شد جهان ادب
کارم به کام گردد اگر اصطناع تو با لطف عام شاه جهان واثق اوفتد
انما حرم الله عزوجل الربا لكيلا يمتنع الناس من اصطناع المعروف؛ (150)
بی حسن اصطناع تو و لطف جود تو عیشم بکاست عالم و رنجم فزرود چرخ
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال تخمین زمان فال تخمین زمان فال اعداد فال اعداد فال میلادی فال میلادی فال عشقی فال عشقی